چرا قيمت طلا و سكه رو مي خواي ؟
صداي تلويزيون را زياد كردم . گوينده خبر با آب و تاب در حال گزارش وضعيت اقتصادي بود. متتظر بودم تا اخبار قيمت طلا و سكه را اعلام كنه. انگار منتظر قرعهكشي بانكمركزي بودم تا برنده يك دستگاه اتومبيل شوم. مامان توي آشپزخونه مشغول پخت و پز بود . چند بار هم گفت : دختر صداي اين تلويزيون رو كم كن . نا سلامتي ما تو آپارتمان زندگي مي كنيم . شايد يكي بخواد اين وقت روز استراحت كنه .
گفتم: چشم مامان چشم . الان كم مي كنم . اما صداي تلويزيون را كم نكردم . مي خواستم قيمت طلاي امروز رو بدونم. مي خواستم بدونم قيمت طلاي ??عيار امروز چنده. مامان انگار كه كارش تموم شده باشه اومد جلوي من وايستاد و گفت: الميرا صد بار بهت مي گم صداي تلويزيون رو كم كن. انگار نه انگار. گفتم: چشم مامان چشم . ولي....
مامان بلافاصله گفت : ولي چي؟ من و من كردم و گفتم مي خوام از قيمت طلا مطلع بشم. مامان با تعجب پرسيد ؟ طلا ؟ قيمت طلا ؟؟ يه نفس بلندي كشيدم و گفتم : آره مامان مي خوام بدونم قيمت طلاي 18 عيار در بازار امروز تهران چنده ؟ مامان پوزخندي زد و گفت : كه چي بشه ؟ گفتم: آخه دونستن كه بد نيست. مامان به تمسخر گفت: نكنه مي خواي بري تو بازار زرگري مغازه باز كني. بعد با خودش گفت: البته بد هم نيستش. دختر اگه بتونه از قيمت طلا و سكه سر دربياره و خريد و فروش كنه خيلي خوبه. اما زياد حرف منو جدي نگرفت.
همين لحظه گوينده خبر شروع كرده بود از قيمت طلا و سكه گفتن. صداي تلويزيون رو دوباره بلند كردم : گوينده با آب و تاب مي گفت :
سكه تمامبهار آزادي در بازار تهران امروز ?? مهر ?? به ?ميليون تومان، طلاي ??عيار هم ???هزار و ??? تومان و قيمت دلار در صرافيهاي بانكي ??هزار و ??? تومان ارزشگذاري شده است.
نگاهي به مامان كردم و گفتم : ببخشيد الان الان كم مي كنم داره تموم مي شه . مامان به طرف آشپزخونه رفت و گوينده خبر ادامه داد : امروز در بازار آزاد قيمت سكه تمامبهار آزادي طرح جديد با تغيير جزئي نسبت به روز كاري قبل، 4 ميليون تومان و سكه بهار آزادي طرح قديم 3 ميليون و 999 هزار تومان معامله ميشود.
در بازار آزاد هر قطعه نيمسكه بهار آزادي 2ميليون و 38 هزار تومان، ربعسكه يكميليون و 239 هزار تومان و هر قطعه سكه گرمي 859 هزار تومان فروخته ميشود. قيمت طلاي 18عيار هم 407 هزار و 700 تومان ارزشگذاري شده است. ضمن آنكه هر اونس طلا در بازارهاي جهاني با قيمت 1490.3 دلار معامله ميشود.
فعالان بازار طلا و سكه معتقدند حباب قيمت سكه تمام و نيمسكه با توجه به نبود تقاضا در بازار، به صفر رسيده است؛ آنطور كه محمد كشتيآراي ميگويد: چند هفتهايست كه تقاضايي براي خريد سكه در بازار وجود ندارد و هماكنون اين بازار در ركود شديد است.
مامان تا صداي گوينده و اسم محمد كشتي آرا رو شنيد دوباره برگشت طرف من و گفت: كشتي آرا مي دوني كيه؟ با علامت سر نشون دادم كه نمي شناسمش. مامان با تعجب گفت : واه . ايشان پدر زن دايي عموت مي شه ؟ من كه نفهميده بودم چي گفت و چي شد . دوباره اومد طرف من و گفت : نه . نه . الميرا. پدر زن دايي عموت آقاي كشتي نشان هست من اشتباه كردم . البته اونم توبازار طلا و جواهر و اين جور چيزاست. حرف نزدم . مي خواستم ادامه خبر رو گوش كنم. مامان كه متوجه شد من توجه اي نكردم دوباره رفت آشپزخونه.گوينده خبر ادامه داد :
هماكنون قيمت دلار در بازار آزاد 11 هزار و 400 تومان، قيمت درهم امارات 3 هزار و 161 تومان و قيمت پوند انگليس 14 هزار و 207 تومان تعيين شده و بهفروش ميرسد.
صرافيهاي بانكها امروز قيمت دلار را براي فروش به مردم 11هزار و 400 تومان اعلام كردهاند. اين صرافيها دلار را از مردم با قيمت 11هزار و 300 تومان خريداري ميكنند، بر همين اساس طي روز جاري قيمت فروش يورو در صرافيهاي بانكها 12 هزار و 600 تومان اعلام شده است؛ قيمت خريد يورو نيز در اين صرافيها 12 هزار و 500 تومان است.
كاري به قيمت دلار نداشتم. اما گوينده هم چنان داشت از قيمت دلار امروز و نرخ ارز هاي معتبر مي گفت. من فقط به قيمت طلا و سكه فكر مي كردم. خبر تمام شده بود . مامان اومد طرف من و گفت : الميرا . الميرا . من سرمو بلند كردم. مامان گفت: كجايي دختر زنگ خونه رو مي زنن . مثل اينكه آقاجونه . پاشو درو باز كن. صداي تلويزيون رو هم ديگه خفه كن.
تلويزيون رو خاموش كردم. درب رو باز كردم. آقاجون بود. از حجره بر مي گشت. صدايش روشن و شفاف بود. تا وارد خوونه شد سلام كرد. من به طرفش رفتم و صورتش رو بوسيدم و گفتم سلام از ماست آقاجون. اين وقته روز زود تشريف آوردين ؟ خنديد و گفت : خبر خوش دارم . حال مادرجون خوب شد . اصلا معجزه شد. مامان به آقاجون نزديكتر شد و گفت : چي مي گي حاج آقا مادرجون حالش خوب شد ؟ گفت : الان از بيمارستان به من زنگ زدند. گفتند:شما بايد قربوني كنيد. مادرتون حالش خوب خوب شد. آقاجون همين جور كه مي گفت اشك از چشماش سرازير مي شد. مامان دست رو به سوي آسمون بلند كرد خدا رو شكر و كرد و اشك شوق ريخت. گفتم : يعني مادرجون مرخص مي شه. آقاجون خنديد و گفت : آره اومدم لباساشو بگيرم و با مامان بريم مرخصش كنيم. بعد بابا با حيرت سر به سوي آسمون بلند كردو گفت : خيلي بزرگي خدا خيلي و بعد اشك شوق بود كه تو صورت آقاجون سرايزر مي شد.
من هم خدا رو شكر كردم . كسي هم نفميد كه داستان پيگيري من بابت قيمت طلا و سكه چي بود. البته اگه حال مادرجون خوب نمي شد مي خواستم همشونو بفروشم و بدم به آقاجون تا مادرجون رو ببره يه بيمارستان خصوصي تا درمان بشه.
خدايا شكرت كه مادرجون حالش خوب شد و دوباره بر مي گرده تو خونه ما و سر سفره ما. مادرجون بركت زندگي ماست.